من تو را چند نخواندم، تو مرا چه؟
من تو را نیز پراندم، تو مرا چه؟
من تو را پای ببستم، تو مرا چه؟
من تو را دل بشکستم، تو مرا چه؟
من تو را سیر نبودم، تو مرا چه؟
من تو را رنج فزودم، تو مرا چه؟
من ز آغوش تو جستم، تو ز من چه؟
من به تو دور نشستم تو به من چه؟
اینچنین سخت بهانه چه گرفتم!؟
همچو آتش، زبانه چه گرفتم!؟
من تو را باز بجویم تو مرا چه؟
من تو را خوب ببویم تو مرا چه؟
شعبدهی شگفتِ
تو، جانِ
مرا مسخ
کرد
جذبهی جادوییِ
تو، بر تن من
بند بست
خامِ خیالِ
عهد تو
چون شدهام، چه بی دریغ
وعدهی وصل
میدهی
بی
غم و غصه
تا ابد
عقل عتاب
کرد که
عشق
زخم زند
خیال را
نیک
به باور
ننشست
سوختم و سود
نکرد
پنجره پژواک
را
بارِ دگر باز
نمود
باز ببین
که
از ازل
شعلهی تو زبانه کرد