من از آیینه میترسم
من از تو از خودم
از آب میترسم
که جاری میشود
پیوسته
از تو از خودم
از باد میترسم
که نجوایی چنین پروهم
پر از اندوه بیپایان بودن
میسراید
از خودم از خاک میترسم
زمان را میگذارد روبهرویم
که همچون یک نفس
از خواب میترسم
پر از کابوس بیداری
من از پژواک میترسم
من از آیینه میترسم
من از آیینه میترسم
نمیدانم که از تو یا خودم
انگار میترسم
من از ایثار از اجبار
من از دیوار...
نمیدانم که از تو یا خودم
هر دم
من از تکرار میترسم