من چیزی را میخواهم بکشی که هیچ گونه نمی توانم تعریفش کنم... من چیزی را می خواهم بکشی که گفتنی نیست، من چیزی را میخواهم بکشی که کشیدنی نیست... من چیزی را میخواهم بکشی که فقط نفس کشیدنی است... پس نفس بکش لطفن...
........هیچی نمی تونم بگم فقط می تونم به این فکر کنم و خودمو آروم کنم که این اتفاق برای آدم جسور و محکم و عمیقی مثل تو مثل یک تجربه می مونه که توش یه عالمه پنجره برات باز شده که ما آدمای اطرافت هیچکدوم از این پنجره هارو نمی بیننم و تنها چیزی که می بینیم قفل درهای بسته و سوگواری برای دلتنگیمان ..... شاید گاهی لازمه که همه ما بعد از یه عالمه بودن تصمیم به نبودن بگیریم اونوقته که شراط برای نبودنمون محیا می شه... نبودنی که با وجود همه سختی ها و زجر ها و شکنجه ها و حتی فکر اینکه ممکنه هیچ وقت بر نگردی اما تو خودش خبر تولد تازه میده... تولد تازه..... می دانم که بر می گردی بر می گردی با کوله باری از تجربه هایی که فقط و فقط تو عمق تنهاییت شکل گرفته جایی که فقط خودت بودی و خودت... بر می گردی با یه عالمه شعر نگفته که شاید تا ابد هم ناگفته باقی می مونه... می دانم که بر می گردی........... مثل همیشه محکم باش مهدی عزیزم مثل همیشه...
واقعا نقاشیت به خوبی نوشتنت هست؟
کمی دلتنگی بکش
لطفن
من چیزی را میخواهم بکشی که هیچ گونه نمی توانم تعریفش کنم... من چیزی را می خواهم بکشی که گفتنی نیست، من چیزی را میخواهم بکشی که کشیدنی نیست... من چیزی را میخواهم بکشی که فقط نفس کشیدنی است... پس نفس بکش لطفن...
میایی باهم یه کم نقاشی بکشیم؟!... اگر هم نه میشه نقاشی های قصه های من و بابام را باهم رنگ کنیم؟؟!!!...
از خط زده ایم بیرون مهدی.... دیگر نمیگذارند باهم نقاشی ها را رنگ کنیم...
به وسعت تمام نشدنی ها بکش.همه ی کاغذهای سفید مال توست.
پسر کجایی؟
باورم نمیشه مهدی
واقعا کجایی
........هیچی نمی تونم بگم فقط می تونم به این فکر کنم و خودمو آروم کنم که این اتفاق برای آدم جسور و محکم و عمیقی مثل تو مثل یک تجربه می مونه که توش یه عالمه پنجره برات باز شده که ما آدمای اطرافت هیچکدوم از این پنجره هارو نمی بیننم و تنها چیزی که می بینیم قفل درهای بسته و سوگواری برای دلتنگیمان .....
شاید گاهی لازمه که همه ما بعد از یه عالمه بودن تصمیم به نبودن بگیریم اونوقته که شراط برای نبودنمون محیا می شه... نبودنی که با وجود همه سختی ها و زجر ها و شکنجه ها و حتی فکر اینکه ممکنه هیچ وقت بر نگردی
اما تو خودش خبر تولد تازه میده...
تولد تازه.....
می دانم که بر می گردی
بر می گردی با کوله باری از تجربه هایی که فقط و فقط تو عمق تنهاییت شکل گرفته
جایی که فقط خودت بودی و خودت...
بر می گردی با یه عالمه شعر نگفته که شاید تا ابد هم ناگفته باقی می مونه...
می دانم که بر می گردی...........
مثل همیشه محکم باش مهدی عزیزم
مثل همیشه...
مهدی جانم... مهدی جانم...
پسر لطیف باران....
پسر موسیقی و گیتار و شعر و آسمان....
بی صبرانه منتظر خبر آزادیت هستم...
هه هه هه!
داش مهدی الان هرچی اینجا بنویسم نمی تونی جواب بدی یا پاکش کنی یا ....
ولی نترس چیز بدی نمی نویسم: فقط زودتر بیا....
راستی خوب شد مهدی واسه نظرات تایید نذاشته...
به اینا میگن اعمال «ما تاخر»!