دعوت (۲)

 

دیونیسوس 

دیونیسوس هفت‌تیرش را پایین آورد چون نتوانست شلیک کند. آخر او همیشه به زن‌های درمانده کمک می‌کرد. هیچ‌وقت به این فکر نکرده بود که ممکن است همه‌ی زن‌ها درمانده باشند و او دوست دارد به همه‌ی آن‌ها کمک کند. 

 

دعوت (1)

  

مینی‌مال علیه مینی‌مال

پیرمرد کنار پنجره­ی نیمه باز نشسته بود و به حیاط نگاه می­کرد. روبروی او نوه­هایش بازی می­کردند. چیزی انگار سینه­اش را فشار می­داد و بغضی انگار در بدنش پیچیده بود. به خاطر فرصت 100 تا 150 روزه­ی باقی مانده از عمرش - این را پرستاری که زن نبود به او گفت - نبود که این‌گونه آشفته شده بود. او قصه­ای نمی­دانست تا برای نوه­هایش تعریف کند. همیشه به این­جا که می­رسید، بچه­­ها را به بازی می­فرستاد. کنار پنجره نیمه باز پیر مرد فکر ­کرد شنیدنی­ها ناگفته باقی خواهند ماند.  

 

*میثم یوسفی دعوتی آغاز کرده! و من نیز در ادامه...! 

ُThe Unforgiven III

 

How can I be lost
?If I've got nowhere to go
Searched for seas of gold
?How come it's got so cold
How can I be lost
?In remembrance I relive
How can I blame you
?When it's me I can't forgive

رخنه

 

سروش گفت: 

سخن‌های بر ایمان بسیارند... عاشق باش! 

Elephant

 

و تو چه‌ می‌دانی که چه جذاب می‌شود گاه یک دختر سرما خورده! 

Follow The White Rabbit

 

در دل هر زن، یک فاحشه‌ی کوچک نهفته است! 

Under whisper

 

How fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we  are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are, how fragile we are...